عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ خودتون خوش اومدید ------------------------------------------------ همییشه واسه گلی خاک میشم که اگه به آسمون رسیدبدونه ریشه اش کجاست .-------------------------------------------- اگرباآتش عشقت مرابسوزانی بازبا خاکسترت خواهم نوشت دوست دارم.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 11250
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 16
:: کل نظرات : 10

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 22
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 22
:: بازدید ماه : 31
:: بازدید سال : 90
:: بازدید کلی : 11250

RSS

Powered By
loxblog.Com

*&تنهایی من&*

به نام خدا
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:17 | بازدید : 286 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم 
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم 
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی 
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی 
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود 
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه 
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت 
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته 
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب

می گفت 
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری 
به جان دلبرش افتاده بود- اما- 
طبیبان گفته بودندش 
اگر یک شاخه گل آرد 
ازآن نوعی که من بودم 
بگیرند ریشه اش را و 
بسوزانند 
شود مرهم 
برای دلبرش آندم 
شفا یابد 
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را 
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده 
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه 
به روی من 
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من 
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و 
به ره افتاد 
و او می رفت و من در دست او بودم 
و او هرلحظه سر را 
رو به بالاها 
تشکر از خدا می کرد 
پس از چندی 
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت 
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت 
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟ 
در این صحرا که آبی نیست 
به جانم هیچ تابی نیست 
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من 
برای دلبرم هرگز 
دوایی نیست 
واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!

 

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و 
من در دست او بودم 
وحالا من تمام هست او بودم 
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ 
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟ 
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت 
که ناگه 
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد 
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه - 
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت 
نشست و سینه را با سنگ خارایی 
زهم بشکافت 
زهم بشکافت 
اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد 
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد 
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد 
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را 
به من می داد و بر لب های او فریاد 
بمان ای گل 
که تو تاج سرم هستی 
دوای دلبرم هستی 
بمان ای گل 
ومن ماندم 
نشان عشق و شیدایی 
و با این رنگ و زیبایی 
و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد....



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بنام خدا
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:16 | بازدید : 323 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )


باور نكردي عشقمو ،راضي شدي ببيني شكستمو

رنجوندي تو قلب خستمو ،با اين كه ديدي پر و بال بستمو

تو كه ميگفتي ميموني تا هميشه كنارم

حالا نيستي كه ببيني جز تنهايي كس ندارم

گفتي كه عاشقمي هميشه ،كسي براي تو من نميشه

حالا ميفهمم كه شبيهم به تموم دنيا هنوزم باورم نميشه

چطوري شد ،كه كندي دلتو از من به زودي

يادم نميره دستات ،تو دستم، قدم ميزديم اره تو بودي

اون همه عشقوعلاقه كجا رفته كه داشتي

نكنه پاي يكي ديگه دلتو بازم جا گذاشتي

حرفات از يادم نميره كه ميگفتي هر كسي

نميتونه بياد بشينه تو قلبت به اين راحتي

ولي تو نيستي كه ميزدي انگار اون حرفارو

من همش تكرار ميكنم تووجودم دردامو

شبا كه ميخوام بخوابم فكرت نميزاره بخوابم

اخه چرا شكستي رفتي و دادي عذابم

 هنوزم باورم نميشه
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به نام خدا
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:16 | بازدید : 295 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )

پله های کجا را آب بریزم؟ 

کدام شمعدانی را بر لبه ی کجا...!؟

چطور باید بفهمی چه قدر قدم هایت اتفاق ِ روشنی ست؟  

چطور باید دوستت داشته باشم

 منی که مردان زیادی را دیده ام تویی را که زنان بسیاری را...!؟

 حرمتِ انتظار برای همیشه از دستِ عشق رفت


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
حال کنین
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:12 | بازدید : 345 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )

باور تلخ نبودنت...

تاوان کدامین اشتباه بود؟

تو گفتی بمان و من ماندم...

اکنون که تو رفته ای...

من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی

خود خیره شده ام...

و نمیدانم اخر چه خواهد شد...

میروی و من نگاهت میکنم...

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...

یک عمر برای گریستن وقت دارم...

 اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...

                و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به نام خدا شعر
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:11 | بازدید : 310 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )

خانه ات زيباست

نقش هايت همه سحرانگيز است

پرده هايت همه از جنس حرير

خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست

جاي ماندن هم نيست

بايد از كوچه گذشت

به خيابان پيوست

و  تكاپوي كنان

عشق را  بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد

عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

*****

تن تماميت زيبايي پيراهن نيست

مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند

و اگر ميخواهيم روزهامان

همه با شبهامان

طرحي از عاطفه با هم ريزند

گاهگاهي بايد

به سر سفرهء دل بنشينيم

قرص ناني بخوريم

از سر سفرهء عشق

گامهامان بايد

همهء فاصله ها را امروز

كوتاه كنند

و سر انگشت تفاهم هر روز

نقب در نقب دري بگشايد

دري از عشق به باغ گل سرخ

"و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم

محمدتقي  خاني - متخلص به آرام


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
عکس های عاشقانه
دو شنبه 11 دی 1391 ساعت 17:10 | بازدید : 319 | نوشته ‌شده به دست ♥♥♥محمد♥♥♥♥ | ( نظرات )


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد